من أين أتيت / بقلم : الشاعرة فادیه عريج ( سويداء – سوريا )

أيُّهــا القادمُ
من خلفِ حدودِ الزّمان
أيها الزّائرُ العجيبُ
أما سمعتَ عن أحلامنا التي تُذبحُ
وفي كل يوم من الذّبحِ ..تستفيق ؟!
من أينَ أتيت ؟
من أبواب الرّيـــــح
أم من الزّمهريـــــر
أم هي الشّياطينُ أعارتك خصالها
كي تستبيحَ أزهارَ الفرح
وتغتالَ النّــخيل المُقيم ..!؟
خلف أوراقـــك
يركـضُ البــشرُ
و الشـّـجر والحــذرُ
وطم الخريف.. مُرغمين !!
فوق شواطئك الحارقة
ننتظرُ الغمامَ التّائه منـذ سـنين
تحتَ سماءٍ مُدلَهمّة
فوق أرضٍ ترثي لحالنا
وتشـكو عجزنا الـرّهيـب
نُسامرُ موجك الأرعن
وشمسنا.. منذ ألف عام
ما زالت معصوبة الجبين
وخلف أبوابك الخرساء
نقفُ طوابيــر طوابيـــر
نرتدي مآزر الأمل
ونغتسلُ بأنهار النّار والصّقيع
وما زلنا فوق الصّفيح
نردد أناشيد المــطر
نرفع الرّاية الخضراء
وما من مُجــيب ..
من خلف الضّباب
تُطلُ بهامتـك المارد في كلّ حين
تسرقُ كلّ المفاتيح
وترشُ مآقينا بالدّمع الجريح
تؤثث قصور القـهرِ
وتدوسُ حقولَ الحنطة
حتى آخر شبرٍ في أرضِ القلوب
دون خجلٍ..
أو تأنيب ضمير..!
ماذا أسميك
وكيف أناديك..؟
عجبا.. لا شبيه لك إلا الفاسدين
والمنافقين
والسّارقين
والمارقين المراوغين
والزّنادقة المُتسلقين على أسوارنا
بأحذيةٍ من طين..
ماذا أسمـيك وكـيف أناديـك..؟
تبـاً.. عام البؤس أنتَ
عام الوباء والوعيد..!
ألا ليتــك ترحلُ بهــــدوء
وتأخذ بقــاياك بصمــتٍ
إننا نخشى منك المزيد..
دعنا نُضمدُ جراحنا.. لطفــاً
ونُرمم ما تبقى من حُضورنا
عَلّها تزهر أناشيد المطر بين أيدينا
ونعودُ للحياةِ من جديد
………………………..
(از كجا امدي(
درود سپس
فراتر از محدودیت زمان
ای بینای شگفت انگیز
شنیده ای که رویاهای ما ذبح می شوند؟
و باز هر روز بعد از ذبح … زنده می شوند ؟!
اهل كجاييد؟
دروازه های باد!
مادر گل
نکند سرشت خود را از شیاطین به ارث برده اید؟
که شکوفه های شادی را از بین می برید
و درخت خرما را سر می برید ..!؟
پشت کاغذها
انسانها ایستاده اند
درختان محتاط فصل پاییز … !!
بیش از سواحل شعله ور
ما سالها منتظر ابرهایی هستیم که راه خود را گم کرده اند
زیر آسمانی که دلگرم است
در زمینی که به عزا نشاندیم
او از عجز وحشتناک ما شکایت دارد
امواج خزنده شما را گرفتار می کنیم
و خورشید ما ..از هزاران سال پیش
هنوز چشم نگشوده
و پشت درهای لال شما
ما در صف ایستاده ایم
پیش بندهای امید می پوشیم
و در رودخانه های آتش و یخ زده غرق می شویم
ما هنوز بالای قله هستیم
شعار باران
و پرچم سبز را بالا می بریم
هیچ پاسخی نیست. !!
از پشت مه
روح شما همیشه می درخشد
شما تمام کلیدها را دزدیده اید
ماسک های زخمی شده با اشک هایمان
بر عدم سرکوب تأثیر می گذارد
مزارع گندم را زیر پا بگذارید
تا آخرین اینچ در سرزمین قلبها
بدون شرم ..
یا پشیمانی ..!
من شما را چه بنامم
چگونه با شما تماس بگیرم ..؟
جای تعجب است … هیچ فایده ای جز شما فاسد نیست
و منافقین
و دزد
و عصیانگر
و بدعت گذاران از دیوارهای ما بالا می روند
در کفش های سفالی ..
نام شما چیست و چگونه با شما تماس بگیرم ..؟
لعنت .. شما یک سال شوم هستید
سال اپیدمی و تهدید آن ..!
اجازه نخواهم داد بی سر و صدا بروید
و بقای خود را در سکوت تضمین کنید
ما بیشتر از شما می ترسیم ..
بیایید زخمهایمان را بپوشانیم… با مهربانی
و آنچه را که از حضورمان باقی مانده است ترمیم کنیم
باشد که آهنگ باران در دست های ما شکوفا شود
و ما دوباره به زندگی بر گردیم ..

عن محمد صوالحة

من مواليد ديرعلا ( الصوالحة) صدر له : كتاب مذكرات مجنون في مدن مجنونة عام 2018 كتاب كلمات مبتورة عام 2019 مؤسس ورئيس تحرير موقع آفاق حرة الثقافي .

اترك تعليقاً

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول الإلزامية مشار إليها بـ *

error: Content is protected !!